* چه عمری گذشت تا باورمان شد،آنچه که باد بود ما بودیم....
(خاطرات)
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهش عطش طوفان بود
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه به هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سرا پای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی ودرد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز به سویم ایی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت
(فروغ فرخ زاد)
رویای تو) (
به چه تشبیه کنم آن رخ زیبای تو را
به چه مانند کنم چشم دل آسای تو را
به کدامین غزل و شعر بباید گفتن
قطره ام من چه کنم آن دل دریای تو را
سر به بالین دلم گر نهم و خواب روم
خواه در خواب ببینم دل شیدای تورا
نا گاه تو به یکبار به رخم چشم زدی
آه افسوس که دارم همه رویای تو را
من بر آنم که به لبخند تو جان خواهم داد
گر شود دور کنم از همه سیمای تو را
(آغازو پرواز)